معرفی اجمالی کتاب المصنف عبدالرزاق:

کتاب المصنف عبدالرزاق یکی از کتابهای مهم اهل سنت است که در 11 جلد تنظیم شده است و بیش از 19هزار حدیث در آن موجود است. مونیسکی با پژوهش این کتاب و بررسی 3810 روایت، چنین نتیجه گرفته است:

1-تفاوت در ساختار روایات و تعداد فراوان راوی، دلیل بر صحیح بودن سند است: حدود 90درصد احادیث مصنف از طریق سه راوی روایت شده است. مَعمَر32 درصد، ابن جُریح29 درصد، ثَوری 22 درصد. و چهار درصد از ابْنِ عُیَیْنَةَ، و 13 درصد باقی مانده از حدود 90 نفر دیگر نقل شده است. اگر عبدالرزاق احادیثش را سر خود به این چهار نفر مستند کرده بود(جعل سندکرده بود) باید ساختار نقل ها مشابه هم می بودند، در حالی که می بینیم روایاتی که معمر روایت کرده است معمولا از زُهری، قتاده، ایوب بن ابی تیمیه و از ابن طاووس است. روایاتی که از ابن جُریح روایت کرده است غالبا از عطاء بن ابی رَباح، عمربن دینا، زهری، ابن طاووس است. و روایاتی که ثَوری روایت کرده است اکثرا از خودش است . روایاتی که ابن عَینیه روایت کرده است غالبا از عمرو بن دینار، ابن ابی نجیح، یحیی بن سعید نقل شده است. از این مطلب نتیجه گرفته می شود که ممکن نیست وضاعی با تنظیم مطالب به این نظم خاص و جعل عنوانی دروغین برای آن بتواند مجموعه ای چنین متباین فراهم آورد. خصوصا آن که این راویان از مناطق جغرافیایی مختلفی هستند.

2-اظهارات تردید آمیز راوی، در تعارض با جعل است: گاهی از اوقات عبدالرزاق در نقل روایت شک دارد و آشکارا به آن اعتراف می کند چنانچه در حدیثی می گوید: «عبدالرزاق از ثوری از مغیرة یا فردی دیگر - تردید از جانب ابوبکر (یعنی عبدالرزاق) است - از ابراهیم که گفت ...».اگر کسی وضاع و دروغ پرداز باشد، قطعا چنین تردیدهایی را اظهار نمی کند، زیرا با هدف اصلی او که جعل حدیث است در تعارض است.

3-بررسی کتب قبل از مصنف عبدالرزاق، دلیلی بر جعلی نبودن سند روایت: این چهار نفری که عبدالرزاق از آن ها روایت کرده است همگی خودشان دارای کتاب های روایی بوده اند. ابن جریح دارای کتاب السنن، ثوری دارای کتاب الجامع الکبیر و الجامع الصغیر بوده است، ابن عینیه کتاب الجامع فی السنن و الابواب از اوست.  بنابراین عبدالرزاق با استفاده از این کتاب ها، کتاب خود را نگاشته است و در صورتی که آن کتابها نیز مورد ارزیابی قرار گیرند به ما در جعلی نبودن سلسله سند المصنف کمک می کنند. زیرا تفاوت نقل ها در روایات ابن جریح چنان چشمگیر هستند که ناگزیریم آن ها را از منابع متمایز تلقی کنیم.

از نقل های متفاوت ابن جریح چنین نتیجه گرفته می شود: الف: نسبت رأی به روایت:  در روایاتی که ابن جریح از آن افراد، نقل روایت می کند، متفاوت است. مثلا در مطالب عطاء بن ابی ریاح، نسبت رای به روایت، 80 درصد است، در حالی که در منقولات ابن شهاب 42 درصد و در گزارش های یحیی بن سعید 30 درصد است. ب: نسبت راوی با مخبر: در روایاتی که ابن جریح از راویان نقل می کند نسبت آن راوی با مخبر آن روایت متفاوت است. در برخی از این نقل ها نسبت راوی با مخبر رابطه پدر و پسری است در برخی دیگر رابطه غلام و فرزندی است و در برخی از نقل ها رابطه استاد و شاگردی است. ج: نسبت روایات به پیامبر یا صحابه و تابعین: روایاتی را که ابن جریح نقل کرده است از نظر انتساب به پیامبر (ص) یا صحابه یا تابعین با یکدیگر مختلف هستند. نقل‌هایی که از عمرو بن شعیب است، اکثرا احادیث نبوی هستند، ولی در مقابل، دیگر راویان از پیامبر اکرم (ص) بسیار کم روایت نقل کرده اند و بیشترین نقل آن ها از صحابه یا تابعین است. د: به کار گیری اسناد (سلسله سند) در منابع ابن جریح متفاوت است: در روایاتی که ابن جریح از عطاء بن ابی رباح یا ابن طاووس نقل کرده است سلسله سند بسیار کم است و ذکر سلسله سند در روایات برخی دیگر حدود 50 درصد است در حالی که ذکر سلسله سند در عالمان مدنی چون ابن شهاب و هشام بن عروه و... بسیار فراوان است. ر: اختلاف الفاظ تحمل : وقتی به روایاتی که ابن جریح از منابع نقل روایت می کند به تفاوت های چشمگیری بر می خوریم مثلا واژه «عن» در روایات ابن ابی ملیکه اصلا استفاده نشده است، در حالی که در نقل هایی از یحیی بن سعید و موسی بن عقبه در حدود 60 تا 80 درصد استفاده شده است. یا ابن جریح در برخی از روایاتش از واژه «سمعت» استفاده می کند، در حالی که در برخی از روایاتش اصلا از این واژه استفاده نمی کند.

نتیجه گیری از مطالب شماره 3: این تفاوت های ساختاری و شکلی در سلسله اسناد منعکس کننده این مطلب است که منابع ابن جریح مختلف بوده است و هویتی منحصر به فرد داشته است و با این تصور که ابن جریح همه این تفاوت ها را خودش ایجاد کرده باشد (جعل کرده باشد) و سپس آن را به عهده راویان سابق گذاشته باشد در تعارض است. با این رویکرد چنین به نظر می رسد که نقل های ابن جریح باید معتبر تلقی شود.

4-تفاوت در ساختار پاسخ های مشایخ: مشایخی که ابن جریح از آن ها نقل روایت کرده است متعدد هستند، از برخی مشایخ، مثل عطاء بن ابی ریاح به دو صورت  «پاسخ»[2] و «املاء» [3] نقل روایت کرده است. در حالی که از برخی دیگر از مشایخ فقط «پاسخ» نقل کرده است. افزون بر آن که در پاسخ هایی که مشایخ ابن جریح به او داده اند تفاوت هایی مشاهده می شود مثلا برخی بیشتر با استناد به رای خویش پاسخ او را داده اند در حالی که برخی دیگر از مشایخ با استناد به روایت پاسخ او را داده اند. همه این تفاوت ها و اختلاف ها در سبک، به ما نشان می دهد که نقل های ابن جریح از منابع واقعی نقل شده است.

5- بررسی آرای عبدالرزاق از ابن جریح: اگر فرضیه شاخت مبنی بر این که متاخرین آرای فقهی خود را به گردن قدیمی تر ها انداخته اند تا روایتشان ارزش بیشتری پیدا کند، درست باشد، با چند اشکال جدی روبروست: (این اشکالات در ضمن آرای عبدالرزاق از ابن جریح تبیین می شود) الف: گاهی عبدالرزاق روایاتی را از ابن جریح نقل می کند که او از متقدمین نقل کرده است در حالی که برخی تفسیر ها از خود ابن جریح است و اگر هدف جعل در کار بود باید همه را منسوب به شخصیت های قدیمی می شد. افزون بر این که برخی از اوقات تفسیرهای ابن جریح از آرای فقهی متقدمین مخالف آن هاست. ب: در برخی از نقل ها ابن جریح به صورت غیر مستقیم از استادش عطاء نقل روایت کرده است در حالی اگر هدف او جعل بود چه نیازی به این کار داشت. ج: در برخی از نقل های ابن جریح نسبت به سخن استادش عطاء تردید وجود دارد و او این تردید را نقل کرده است و این نیز دلیلی بر صدق اوست. ر: ابن جریح هیچگاه به خود اجازه نمی دهد که عطاء را عالمی بدون اشتباه معرفی کند و این برخلاف هدف یک جاعل حرفه ای است.

6-گاهی استفاده عطاء از روایات صحابه، در مخالفت با آنان بوده است: عطاء در سال 115 هجری از دنیا رفته است و نقل هایی که ابن جریح از او روایت کرده است غالبا دیدگاه شخصی عطاء است. چیزی حدود 90 درصد آرای فقهی عطاء در مقابل 10 درصد بیان روایت از پیامبر (ص)، صحابه، تابعین و معاصرین خودش. این در حالی است که بیان آن 10 درصد روایت از صحابه نیز در مقام شاگردی عطاء از صحابه نیست بلکه برخی از اوقات به بیان صحابه تمسک می کند تا آن دیدگاه را نقد کند، و گاهی دیدگاه صحابه را در تأیید نظر فقهی خودش بیان می کند. اینها دلایلی است بر این که این روایات از منابع واقعی نقل شده است، زیرا اگر بنابر جعل بود باید دیدگاه صحابه را بزرگ جلوه می داد. همچنین روایات اندکی را که عطاء از پیامبر نقل می کند غالبا بدون سند است و این نیز دلیلی است بر این که جعل صورت نگرفته است زیرا اگر جعل صورت می گرفت باید سلسله سند تا پیامبر به درستی نقل می شد.

7- بررسی قاعده الولد للفراش: شاخت در تبیین دیدگاهش (اکثر روایات منسوب به پیامبر جعلی است) به روایت  «الوَلَدُ لِلفِرَاشِ وَ لِلعَاهِرِ الحَجَرُ» استناد جسته است و گفته این قاعده از نیمه دوم قرن هجری رواج پیدا کرده و بعد منسوب به پیامبر شده است زیرا این قاعده با حکم قرآن که زنان باید عده نگه دارند منافی است و این مشکل در اسلام رخ پیدا نمی کرده است. اما با بررسی مصنف عبدالرزاق به این نتیجه رسیدیم، که این روایت را ابن جریح از عطاء و او نیز از عروه نقل کرده است بنابراین روایت «الوَلَدُ لِلفِرَاشِ وَ لِلعَاهِرِ الحَجَرُ» حداقل مربوط به نیمه دوم قرن اول است. افزون بر این که در ابتدای اسلام هنوز قواعد قرآنی فراگیر نبوده است و به آن خیلی عمل نمی شده است ثانیا روابط کنیز و مولا از روابطی بوده که در زمان پیامبر به خوبی مشخص نبوده است از این رو این مشکلات در آن زمان رخ می داده است و شاید بتوان گفت که پیامبر با این قاعده فتوی می داده است.

نتیجه گیری:

در مجموع جناب مونیسکی نتیجه می گیرد که روایات نبوی اگر چه تعدادشان کم است اما در نیمه دوم قرن اول هجری مورد استناد بوده اند و نمی توان مانند شاخت گفت که همه روایات نبوی در نیمه دوم قرن دوم هجری پدید آمده اند. وی در نهایت بر این عقیده است که با بررسی کتاب هایی همچون مصنف عبدالرزاق و ابن ابی شیبه می توان ارزش تاریخی متون حدیثی را بازیابی کرد.

‏04‏/12‏/2019