در مقاله حاضر سعی بر این شده است که چارچوب پیدایش و عقاید عثمانیه بررسی شود چنان که مؤلف مقاله می گوید:یکی از فرقههای سیاسی اسلام که در نیمه نخست قرن اول هجری به وجود آمد، عثمانیه بود. بعد از قتل عثمان، عده ای از اصحاب پیامبر با خلافت حضرت امیر(ع) مخالفت کردند و باعث جنگها و خونریزیهای فراوان شدند. بدین ترتیب تحولات صدر اسلام به گونهای پیش رفت که رفته رفته حقیقت امامت از عامه مردم پوشیده ماند.
اجزای مهم این مقاله را مرور می کنیم:
مقدمه
بعد از رحلت پیامبر و تحولات سقیفه ما می بینیم که به غیر از کوفه و مصر بقیه مناطق با حضرت امیر همراهی نکردند و آشوبی به پا شد که آثار آن هنوز باقی است. عثمانیه خود را مخالف حکومت حضرت امیر(ع) دانستند و در اشعار خود از عنوان «علیٰ دین عثمان» یاد میکردند. از این تاریخ به بعد، به طرفداران مظلومیت عثمان و مخالفان حکومت حضرت علی، لقب عثمانیه اطلاق شد. معاویه نیز خود را در طیف عثمانیه قرار داد و شامیان را به جنگ با حضرت امیر(ع) وادار کرد.
عثمانیه بعد از سال41 هجری که با عنوان «عام الجماعه» از آن یاد میشود، کار تبلیغاتی خود را علیه حضرت امیر(ع) و علویان شروع کردند و به سب و لعن حضرت امیر(ع) پرداختند
دوران عباسیان با آزار و اذیت فراوان علویان همراه بود، ولی از نتایج مهم آن، دگرگونی تدریجی نگاه اکثر مردم مسلمان به حضرت امیر(ع) بود. مأمون که تحت تأثیر معتزله بغداد بود، نقل فضائل معاویه را ممنوع کرد و به بسط و گسترش فضائل حضرت امیر(ع) همت گماشت.
در قرن سوم، عثمانیه کمتر به برتری عثمان پرداختند، بلکه از مباحث مهم این قرن برتری شیخین بر حضرت امیر بود. کتاب العثمانیه، اثر جاحظ، نمونه کامل این رویکرد است.
عثمانیه پیروان اعتقادیاند که همزمان و به سبب همان مسائلی که خوارج و شیعه پدید آمدند، به وجود آمد؛ اما عمرش از قرن چهارم فراتر نرفت. تاریخ عثمانیه را میتوان به چهار مرحله تقسیم کرد:
1. وفاداری به عثمان:
این موضع در واکنش به قتل عثمان به وجود آمد. آیا کار شورشیان درست بود؟ افرادی که منکر صحت عمل شورشیان بودند، عثمانیه نامیده شدند. در نگاه آنها عثمان حاکم برحقی بود که کشتن او اشتباه بود. در مقابلِ آنها، شورشیان استدلال میکردند که عثمان به سبب بدعتهایی که در شریعت ایجاد کرد (احداث)، مقام امامت خود را از دست داد و همچون ظالمان ـ و نه مثل مظلومان ـ مرد. همه شورشیان جانشینی علی را پذیرفتند؛ هر چند خوارج معتقد بودند که او نیز بعداً مقامش را از دست داد.
2. نظریه سه خلیفه:
امویان در دوره مروانی نیز بر روابط خویشاوندی خود با عثمان تأکید میکردند، اما عموم تاریخ نگاران عراقی دیگر هواداران اموی را عثمانیه یا شیعه عثمان نمینامند و آنها را مطیع(علی دین) خلفا توصیف نمیکنند. قطع نظر از مدیحه سراییهای درباری، همة اظهارات حاکی از این است که امویان و هواداران آنها وسیله نجاتی را تشکیل میدادند و به آن متمسک میشدند که به غایت نادر بود. در عوض، منابع از عثمانیه به عنوان دیدگاه پذیرفته شده اصحاب حدیث سخن میگویند.
عثمانیة اصحاب حدیث همچون اسلافشان ادعای خلافت از جانب علی(ع) را رد میکردند، اما بر خلاف سلف خود فقط به خلفای گذشته میپرداختند و به خلفای همعصر خود کاری نداشتند. اصحاب حدیث با این اعتقاد که خلفای راشدین منحصر به سه تن بودهاند، یعنی ابوبکر، عمر و عثمان، دیدگاه خود را بیان میکردند.
3. دیدگاههایی در چهار چوب اتفاق نظر بر چهار خلیفه:
حدیث گرایان عثمانی مذهب موضع خود را تغییر دادند و سرانجام با گسترش نظریه چهار خلیفه، ناپدید شدند. گفته شده که قبلاً نوح بن ابی مریم(م173ق/9 -789م) و ابن مبارک (م 181ق/797م) چهار خلیفه را پذیرفته بودند؛ هرچند دیدگاه سه خلیفه عثمانی مذهبان نیز به ابن مبارک منتسب است(سرخسی، شرح کتاب السیر الکبیر للشیبانی، تحقیق منجد، قاهره، 1971-1972م، ج1، ص157-158؛ ابن ابی یعلی، طبقات الخابلة، ج2، ص4 ؛ ناگل، مشروعیت، ص229).
تربیع:
نظریه چهار خلیفه[تربیع] عملاً در اواسط قرن سوم/نهم در عراق فراگیر شده بود(ناشی، ص88-89، 1 9-111). تنها در بغداد بود که این دیدگاه با قدرت، البته نه به اتفاق آرا، مورد مخالفت قرار میگرفت(همان، ص113-114) و سرانجام احمد بن حنبل به آن متمایل شد(مادلونگ، قاسم، ص 225 به بعد.)
اما به نظر نمیرسد که همه پیروان او از وی پیروی کرده باشند. زیرا اصحاب حدیث تندرو(حشویه، نابته) که احترام زیادی به معاویه و یزید اول میگذاشتند، اصلاً نمیتوانستند علی را به عنوان خلیفه برحق بپذیرند. (الخیاط، الانتصار، ص1 2). و این دقیقاً بدان سبب بود که حنابله چنان دلباخته معاویه بودند که در قرن چهارم/دهم، مقدسی نتوانست آنها را مشمول اکثریت بزرگی که به نجات خواهند رسید، قرار دهد(ص39، 126، 365، 378). اما با وجود این و دیگر کانونهای مخالفت(به ویژه در سوریه) روشن است که مسلمانان به سرعت عثمان و علی را به عنوان خلفای راشدین پذیرفتند، مگر کسانی که خارجی یا شیعه باقی ماندند. اهل سنت [بعداً این موضع را] برحسب خلفای گذشته به عنوان دیدگاه غایب اسلامی تلقی کردند.
به نظر میرسد هر کس افضلیت سه خلیفه اول را در مقابل ادعاهای افراطی به نفع علی]ع[ تأیید میکرد، عثمانی بود؛ اعم از اینکه به ابوبکر و عمر توجه کند یا عثمان. در این تعریف نیز همه سنیان عثمانی هستند.
4. فرقه طرفدار امویان:
هنگامی که اصحاب حدیثِ عثمانی مذهب در اهل سنت ناپدید شد، دوباره نوع دیگری از طرفداری از بنی امیه ظاهر شد. در سال 324ق/6-935م مسعودی در شهر طبریة[اردن] با کتابی که در مالکیت یک عثمانی بود، برخورد کرد که درباره امویان بود(التنبیه، ص336-337). اسم کتاب«کتاب البراهین فی امامة الامویین» بود که از ادعای امامت بنیامیه دفاع میکرد. این کتاب فضائل خلفای اموی را بیان کرده و تک تک آنها از عثمان تا مروان دوم را نام برده بود و میگفت که این آخری[مروان دوم]، عبدالرحمن اول را به عنوان جانشین خود منصوب کرده است.
عثمانیه به عنوان یک فرقه قدیمی، یعنی به عنوان حزبی که به طرفداری از یک رهبر سیاسی ـ مذهبی که به واسطه او خودش را در مسیر حق میدید، تعریف میشد. اینکه آیا این حزب قوانین یا دیدگاه خاصی برای خودش داشته است، معلوم نیست. هر چند وسوسه انگیز است که بسیاری از همان دیدگاههای حشویه بغداد را که به خاطر احترامشان به امویان معروف بودند، به آنها نسبت دهیم.
ههمچنین در قرن چهارم/ دهم در کوفه از عثمانی مذهبان هوادار امویان یاد شده که مسجدی برای خودشان داشتهاند3 (اغانی، ج11، ص251). اما این نکته آخرین چیزی است که ما از عثمانیه میشنویم.
نتیجه و خلاصه: وقتی ما صحبت می کنیم که بطور کل ما مسلمان هستیم و فقط اختلاف جزئی داریم اون موقع یک نفر از خارجِ اسلام می آید و به دست ما یک آئینه می دهد که برویم و خودمان را خوب نگاه کنیم و ببنیم که ما چه مسلمانی هستیم! آیا همان مسلمانی هستیم که پیامبر(ص) می خواست یا تبدیل به یک چیز دیگر شده ایم و خود را مسلمان می خوانیم.
3/12/19