1)      یکی از آیاتی که بر این مساله تاکید دارد آیه «یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اَللّهِ فَتَبَیَّنُوا وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَیْکُمُ اَلسَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ اَلْحَیاةِ اَلدُّنْیا فَعِنْدَ اَللّهِ مَغانِمُ کَثِیرَةٌ کَذلِکَ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اَللّهُ عَلَیْکُمْ فَتَبَیَّنُوا إِنَّ اَللّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً »است. عونی می گوید: ابن عباس نقل می کند: عده‌ای از مسلمانان مردی را بعد از گفتن «السلام علیکم» کشتند و اموالش را به غنیمت بردند. با این اتفاق، آیه «ولاتقولوا لمن القی الیکم السلام لست مؤمنا» نازل شد. این آیه صریح در وجوب عمل به ظاهر افراد است. حتی اگر فرد شهادتین را نگفته است اما کلامی مانند«سلام» را اظهار کرده است که نشان از اسلام او دارد باید او را مسلمان محسوب کرده و جانش را محفوظ بدارید.

2)      خداوند می فرماید: إِذا جاءَکَ‏ الْمُنافِقُونَ‏ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقینَ لَکاذِبُون‏(1) اتَّخَذُوا أَیْمانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ‏ سَبیلِ‏ اللَّهِ‏ إِنَّهُمْ ساءَ ما کانُوا یَعْمَلُون‏. وجه استدلال به این آیه کلام بزرگانی همچون شافعی است که قائل شده اند خداوند امر فرموده از قتل اینچنین افراد، بخاطر این که اسلام را اظهار کرده اند باید دست نگه داشت.

3)      حدیثی است که دال بر این است که اسامۀ بن زید شخصی که شهادت به وحدانیت خداوند را بیان کرد؛ به گمان این که از روی ترس شهادت گفت را به قتل رساند و پیامبر(ص) بخاطر این کارش او را مؤاخذه کرد.از این حدیث بدست می آید که هرچند قرائنی وجود داشته باشد که شخص مسلمان نیست اما اگر شهادتین را بگوید، بر ما لازم است که آن قرائن را کنار گذاشته و توجهی به آن ها نداشته باشیم.

4)      حدیثی است که حاکی از پرسش و پاسخی است که میان پیامبر اکرم و مقداد رخ داده است. مقداد از پیامبر(ص) می پرسد با کافری جنگ کردیم و او یکی از دستانم را قطع کرد. بعد از مقداری جنگ در وسط جنگ شهادتین را بیان کرد. آیا می توانم او را بکشم؟ پیامبر فرمودند: هرچند که دست تو را قطع کرده است نباید او را بکشی.

 نویسنده پس از نقل این روایت می نویسد: أبو عوانۀ بر اساس این حدیث بابی را ترتیب داده به این نام «بیان حقن دماء من یقر بالإسلام من الکفار فی المحاربۀ و إن کان إقراره تقیۀ» نویسنده در این باره (بیان کننده شهادتین محکوم به اسلام است و نباید به قرائن خلاف اسلام عمل کرد) 15 دلیل بیان می کند.

بحث دوم: هر که با یقین وارد اسلام شد ، جز با یقین از آن بیرون نمی آید

با اظهار شهادتین، حکم اسلام گوینده قطعی می شود لذا به این راحتی نمی توان او را از اسلام خارج کرد. به عبارت دیگر مطلب یقینی را تنها با یقین دیگر می توان نفی کرد. نویسنده برای اثبات این سخن به روایاتی استناد می کند که دال بر این است که تکفیر مسلمانان از گناهان کبیره است. پیامبرخدا فرمود: «من قال لاخیه یا کافر، فقد باء بها احدهما» کسی که به برادر مسلمانش نسبت کفر دهد، یقینا یکی از آن دو به کفر افتاده است؛ یعنی اگر این نسبت صحیح باشد که هیچ و الا خود گوینده به کفر سزاواتر است.

وی بعد از ذکر آیات و روایات و اقوال علماء می گوید بنابراین ما حق نداریم که حکم به کفر مسلمان کنیم مگر با علم و یقین به خروج او از اسلام پیدا کرده باشیم.

نویسنده می نویسد؛ از احمد درباره من لم یحکم بما انزل الله فاؤلئک هم الکافرون پرسیدند مقصود از کفر چیست؟ احمد در پاسخ گفت: منظور از کفر، کفری نیست که از ملت خارج شود (بلکه کفر مراتبی دارد) مثل ایمان.

از ابن حزم نقل می کند که می گفت: برای کسی که اسلام ثابت شده باشد؛ اسلامش زائل نمی شود مگر به اجماع و نص.

ابن تیمیه می گوید: هیچ کسی نمی تواند شخص دیگر را تکفیر کند هرچند او خطا کرده باشد مگر این که حجتی بر علیه او اقامه شده باشد. برای کسی که اسلامش به یقین ثابت شده باشد؛ اسلامش با شک زائل نمی شود.

در این فصل برخی از احادیث که مربوط به تکفیر به غیر حق است و در آن ها وعید داده شده را بیان می کند.

بحث سوم:معیار نقض الشهادتین، و درجات نقض شهادتین

نویسنده در این فصل قصد دارد به مسائلی بپردازد که باعث خروج شخص از اسلام می شود.

او می نویسد ورود شخص به اسلام بوسیله شهادتین بوده است پس خروجش هم بوسیله نقض شهادتین است. یعنی هر کاری که باعث نقض شهادتین شود؛ باعث خروج از اسلام می شود و بوسیله آن شخص تکفیر می شود.

اما سایر اعمالی که باعث نقض شهادتین نمی شود از کبائر یا صغائر بشمار می آیند و اهل سنت و جماعت اجماع دارند که نمی توان بوسیله آن اعمال شخصی را تکفیر کرد.

ناقض شهادتین بر دو دسته تقسیم می شود که هر کدام احکام مخصوص خودش را دارد:

1)      ناقضی که دلالت لغوی بر نقض شهادتین کند. یعنی شهادتین را تکذیب یقینی کند.

2)      ناقضی که نقض شهادتین را بصورت یقینی حاصل نمی کند.

قسم اول

مواردی که شهادت به توحید را نقض می کند عبارتند از:

1)      اعتقاد به وجود اله دیگر در کنار الله

2)      انکار وجود الله

3)      اعتقاد به الهی غیر از الله

مواردی که شهادت به رسالت را نقض می کند عبارتند از:

1)      عدم یقین به صدق پیامبر

2)      اعتقاد به عدم وجوب اطاعت از پیامبر

3)      بغض نسبت به پیامبر و یا این که از جایگاهش نزول بدهد.

چنانچه یکی از موارد مذکور در شخصی وجود داشته باشد و عذری هم مثل جهل و تأویل نداشته باشد؛ او را تکفیر معین می کنیم.

قسم دوم

این قسم در حقیقت بر اساس لوازمی که دارد منجر به نقض شهادتین می شود اما نمی توان بر اساس این لوازم کسی را تکفیر کرد زیرا احتمال می دهیم به لوازم آن معتقد نباشد در نتیجه هنوز نقض شهادتین صورت نگرفته است. تنها در صورتی می توان تکفیر کرد که یقین حاصل شود آن شخص ملتزم به لوازم است.

نویسنده پس از این مطلب به بیان و ارائه ادله عذر به جهل می پردازد. او معتقد است که بر اساس عقل و نقل عذر به جهل قطعی و ثابت شده است. برخی از دلایلی که ذکر می کند به شرح ذیل است.

1)      تکلیف جاهل، تکلیف به ما لا یطاق است و تکلیف اینچنینی خلاف آیه قرآن[1] است.

2)      در تکلیف شرط است که عقل بصورت کامل تکلیف را درک کند. به همین جهت است که تکلیف از مجنون و بچه برداشته شده است؛ زیرا آن ها تکلیف را درک نکرده اند. چه فرقی میان مجنون و صبی با جاهل به تکلیف در عدم درک تکلیف وجود دارد که در آن دو قائل به رفع تکلیف شده اید اما در جاهل به رفع تکلیف قائل نشده اید.

3)      مؤاخذه عبد در صورتی که جاهل بوده است با عدالت سازگاری ندارد.

4)      و...

نویسنده می گوید: حکم اسلام برای افراد ابدی نیست بلکه ممکن است دچار ارتداد شود البته چیزی هائی که فقط شهادتین را  نقض کند ولا غیر.وی بر خلاف عقیده خوارج بر این باور است که معاصی کبیره موجب نقض اسلام نمی شود.

وی در تبین آیه « و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الکافرون» می گوید: جماعتی از سلف صالح امت بر این باور بوده اند که این آیه درباره یهود است و مراد آنان از این شان نزول این است که تکفیر حاکمی است که بغیر ما انزل الله بوده و این حکم غیر ماانزل الله از روی عقیده کفری است ماندن کنار گذاشتن شریعت اسلام؛ بنابراین معنای آیه این نیست که هر حکم غیر «ما انزل الله» ی موجب کفر باشد حتی اگر مقر اقرار به شهادتین داشته باشد.

عونی معتقد است نقض شهادتین به دو صورت محقق می شود.

1)      به صورت لفظی یعنی لفظ شهادتین را تکذیب کند. چنین کسی بدون شک مشرک و کافر شده است و هیچ عذر اعم از جهل و تاویل پذیرفته نیست. مانند اعتقاد به وجود خدائی دیگر از خداوند متعال. و نقض لفظی نبوت نیز کافر است مانند اینکه نبوت را تکذیب کند. ناسزا گوئی عمدی که موجب نقض الوهیت و ربوبیت خداوند بشود و پیامبرخدا که موجب نقض تنقیص و تکذیب و بغض باشد و اسلام و قرآن که دلالت بر عدم تصدیق دارد موجب کفر می شود.

البته باور به اینکه قرآن تحریف شده است اگر به دین ضربه بزند به طوری که با نقض آن نقض دلالت شهادتین می شود مانند اهل کتاب خواهد شد اما اگر باور به تحریف چنین نباشد از قسم دوم خواهد بود.

2)      نقض شهادتین البته اگر با وجود احتمال خلاف یقین به نقض حاصل نمی شود.

بن عارف عونی در این بحث می گوید: در چنین مواردی نمی توان مسلمانی را تکفیر کرد مگر حاصل شدن یقین به اینکه این فرد معین ملتزم به لوازم نقض خود می باشد. اما به مجرد گمان نمی توان کسی را تکفیر کرد. در این موارد باید موانع تکفیر بررسی شود.

بحث چهارم: ضوابط تکفیر

در این فصل بعد از این که بیان می شود عذر به جهل و تأویل مانع از تکفیر معین می شود به مناطات تکفیر می پردازد. در ذیل به برخی از مهم ترین مناطات پرداخته می شود.

1)      نویسنده قائل است که چنانچه شخصی یکی از ضروریات دین را نیز انکار کرد ابتدائا نمی توان او را تکفیر کرد بلکه زمانی می توان تکفیر کرد که بداند این مسئله ای که انکار می کند از مسائل دینی است. اگر به او فهمانده شد که این مسئله از مسائل دینی است و باز هم انکار کرد؛ می توان او را تکفیر کرد. ابن تیمیه نیز این مطلب را بیان می کند وحتی ادعای اجماع بر این مطلب می کند.

2)      همچنین کسی که حرام قطعی را حرام نداند یا مباح قطعی را حرام بداند تکفیر نمی شود مگر این که مقصودش از این کار (تحلیل حرام و تحریم حرام) تکذیب دین و یا اعلام عدم وجوب طاعت باشد.

3)      کسی که بخاطر کسالت و تنبلی نماز را ترک کند؛ هرچند گناه بزرگی را انجام داده است اما تکفیر نمی شود. تنها در زمانی تارک الصلاۀ تکفیر می شود که از روی عناد یا اعراض از دین نماز را ترک کرده باشد.

اشکال: احادیث بر تارک الصلاۀ اطلاق کافر کرده اند. بنابر این احادیث، سخن مذکور صحیح نمی باشد.

پاسخ: در هیچ حدیثی بیان نشده است که منظور از کفر، کفری است که موجب خروج از ملت شود. همچنین در هیچ حدیثی بیان نشده که چگونه ترک نماز موجب نقض شهادتین می شود تا به سبب آن کفری که موجب خروج از ملت می شود محقق گردد.

اما دلایلی (احادیث) که برای این موضوع (تارک نماز کافر خارج عن الملۀ) بیان می کنید؛ احتمال دارد بر معانی مختلفی برگردد و واجب است به آن معانی برگردانده شوند تا با اصول یقینی متخذ شده از دلایل شرعی موافق شوند.

4)      تکفیر کسی که صحابه را تکفیر کند. بنابر نظر نویسنده چنانچه بازگشت تکفیر کردن صحابه به موارد نقض شهادتین باشد؛ آن شخص تکفیر می شود اما در غیر این صورت او را نمی توان تکفیرکرد.

مواردی که برگشت تکفیر صحابه به نقض شهادتین است:

الف) تکذیب قول خداوند و پیامبر که شهادت به عدالت آن ها دادند.

ب‌)    همه صحابه را تکفیر کند و اعتقادش این باشد که آن ها دین را ضایع کردند یا تعمدا دین را نقل نکرده اند و یا این که دین را تحریف کرده اند.

ج‌)      تکفیر صحابه ناشی از بغض آن ها بخاطر جهاد هایی که در اعتلای توحید داشته اند باشد.

5)      کسی که قائل به تحریف قرآن باشد اما معتقد باشد که این تحریف ضرری به دین نمی زند هرچند مخالف ضروری اسلام  عمل می کند اما نمی توان او را تکفیر کرد. اما اگر قرآن را تکذیب کرد  یا معاند و معرض از قرآن بود بخاطر این که به نقض شهادتین می انجامد او تکفیر می شود.

6)      در مورد کسی که نسبت فحشا به عایشه می دهد چنین می گوید:

در این مورد مردم دو دسته اند:

الف) این نسبت را تا قبل از نزول آیه قرآن در مورد برائت عایشه از این کار به عایشه می دادند: این گروه تکفیر نمی شوند.

ب) نسبت فحشا را بعد از نزول آیه به عایشه می دهند: چنانچه مقصودشان از این نسبت تکذیب قرآن باشد، تکفیرمی شود اما اگر جاهل به آیه باشد یا آیه را تأویل ببرد نمی توان او را تکفیر کرد.

7)      حکم به غیر ما انزل الله حکم بر اساس ظلم است. نمی توان گفت کفر است مگر این که معتقد به اموری باشد که موجب نقض شهادتین شود. مثل تکذیب کردن پیامبر، اعتقاد به عدم وجوب اطاعت از پیامبر و خدا، رد حکم خدا و ... .

نویسنده پس از بیان این مسئله به نقل و بررسی اقوال علما در این موضوع می پردازد.

مؤلف در ادامه موارد دیگر مناطات تکفیر، ولاء کافر، شک در کفر کافر و تمسخر خدا و رسول را بیان و بررسی می کند.

‏22‏/12‏/2019

 



[1]. لا یکلف الله نفسا الا وسعها.