مروری بر مقاله:

درآمد ص:257

اختلاف آراى مذهبى در زمینه هاى اعتقادى، فقهى و تاریخى از همان قرن نخست پدید آمد. به تدریج فرقه هاى مذهبى بر اساس اختلافات سیاسى و در کنار آن اختلاف در زمینه هاى اعتقادى و فقهى و تاریخى، پدید آمدند. این اختلافات در قرن دوم کاملا شکل یافته بود، اما بیش از آن که عنوان فرقه اى داشته باشد، بر محور عقائد اشخاص و حب و بغض، یا تولى و تبراى از آنان دور مى زد. بخش مهمى از همین جریان مذهبى که به هیچ روى حاضر به پذیرش امیرالمؤمنین علیه السلام حتى به عنوان یک خلیفه مشروع نبود، بر اثر مساعى احمد بن حنبل تعدیل شد و موضع مساعدى نسبت به امام على علیه السلام در آن پدید آمد. به هر روى، در طول قرن اول و دوم هجرى، عامه مردم، پیرو مذهب حاکم بودند. عامه مردم در این دوره، هنوز پیرو همان جریان هایى بودند که از نظر عقاید سیاسى، دنباله مذهب عثمانى بود و در مباحث فقهى نیز از اشخاص معروفى که به مرور در شهرها یافت مى شدند، پیروى مى کردند. در واقع، به جز شیعیان و خوارج که تا حدودى میان خود و دیگران مرزبندى مشخصى داشتند، عامه مردم، گرایش مذهبى مشخصى نداشتند. تعبیر عثمانى، از نظر تاریخى، درست در برابر شیعى ساخته شده بود و سابقه آن به جنگ صفین مى رسید.در اوائل قرن سوم، مذهب عامه مردم عثمانیه نامیده مى شد. مهم ترین شاهد آن کتاب العثمانیه جاحظ است که در آن به دفاع از عقائد عامه در برابر مخالفان، بهویژه شیعیان پرداخته است. در این کتاب چندان یادى از عثمان نیست، اما آنچه از آن دفاع شده، بیشتر دیدگاه هاى تاریخى ـ سیاسى عثمانیه است که بخش مهمى از معتقدات سنیان را در دوره بعد تشکیل مى داد. البته جاحظ از نظر اعتقادى، فرد مذبذبى بود و بیشتر براى ارائه استدلالهاى جریان هاى مختلف مذهبى کتاب و رساله مى نوشت تا آن که واقعا به آنها اعتقاد داشته باشد و شخصا هم بخواهد دفاع کند. وى به طور رسمى یک معتزلى عثمانى مذهب بود. مباحثى که در العثمانیه مطرح شده، به طور عمده در باره مناقب ابوبکر و اثبات برترى وى بر سایر صحابه و پاسخ به برخى از انتقادها نسبت به اوست. جاحظ در این کتاب، در باره برترى ابوبکر بر امام على علیه السلام داد سخن داده و حتى ابوبکر را شجاع تر و زاهدتر از امام على دانسته است. بخش هاى مفصلى از کتاب، پاسخ به انتقادهاى شیعه نسبت به ابوبکر و نیز پاسخ به استدلالهاى شیعه در باره برترى امام على علیه السلام و یا اثبات امامت اوست. در این رساله به ندرت نام عثمان آمده و حتى از خلافت عمر نیز صحبت چندانى نشده و به طور عمده دید عثمانى در حول و حوش ابوبکر و خلافت او طرح و در برابر دیدگاه شیعه قرار داده شده است. البته جاحظ، دید عثمانیه را در باره امام على علیه السلام ندارد، شاید درست زمانى این رساله را نوشته که حتى خود عثمانیه نیز به پیروى از احمد بن حنبل، عقاید گذشته خود را نسبت به امام على علیه السلام نداشتند. در واقع، جاحظ میان عثمانیه و سفیانیه تفاوت مى گذارد و در رساله دیگرى که با عنوان رسالة الحکمین و تصویب على بن ابى طالب فى فعله نگاشته دیدگاه هاى سفیانیه را در باره معاویه رد کرده است. جاحظ در اواخر این رساله نشان داده که از معاویه بیزار است.

 

ردیه نویسى و اعتقادیه نگارى ص:261

از اوائل قرن سوم، رهبران مذهبى بغداد که عمدتا اهل حدیث بودند، کوشش کردند تا براى تعیین این مرزها، رساله هایى تدوین کنند و در هر زمینه عقائد درست را از نادرست تبیین کنند. عامل و نتیجه این قبیل رساله ها که در قرن سوم در تبیین حدود و ثغور عقائد درست نگاشته شده، نوعى خودآگاهى فرقه اى گسترده بود. مرجعیت محلى در قرن دوم، دو نوع جریان مخالف را شکل داد. یکى اصحاب حدیث که بیشترین آنها مَدَنى بودند; دوم اصحاب رأى که اصولا عراقى بوده و بعدها در برخى شهرهاى ایران نیز هواداران جدى بدست آورد. ظاهرا اصطلاح رایج در برابر اهل حدیث، اهل کلام[1] یا اهل رأى بوده است. تقریباً مى توان گفت، رشد همه جریانات مخالف اهل حدیث، در عراق و ایران بوده است; با این حال نفوذ اصحاب حدیث به تدریج، در عراق و ایران نیز فزونى گرفت و اندک اندک توانست در برابر گروههاى دیگر، خود را نماینده رسمى اهل السنة یا تسنن مطرح کند. این در حالى بود که شمار زیادى از کسانى که در شمار گروههایى چون معتزله و مرجئه و اصحاب رأى نبودند، رسماً به عقاید اهل حدیث باور نداشتند و با این حال نام خاص فرقه اى نیز نداشتند، اینها نیز نوع خاصى از سنیان بودند. گفتنى است که کلمه سنى از همین زمان یعنى نیمه دوم قرن دوم آغاز شد و بعدها در قرن سوم و حتى چهارم شیوع یافت. پیش از آن عنوان عثمانى ویژه کسانى بود که اعتقادشان در خلافت تنها تا سه خلیفه بود. مى توان گفت، اهل حدیث، نخستین بار، چیزى را که بعدها مذهب تسنن تسنن نامیده شد و در قرن دوم شامل چند فرقه با تمایز فرقه اى اندک بود، به صورت یک فرقه با عقاید ویژه در آورد. افرادى که این جریان را شکل دادند، شمارى از محدثان بودند که بطور عمده در نیمه دوم قرن دوم هجرى تا قرن سوم هجرى در مدینه و بغداد زندگى مى کردند. مهمترین چهره هاى آنان عبارت بودند از عبدالله بن مبارک (م 181)، نعیم بن حماد مروزى (م 228) اسحاق بن راهویه (م 238) عثمان بن سعید دارمى (م 280) و مهمتر از همه احمد بن حنبل (164 ـ 241). مهمترین آثارى که این افراد در این تشخص فرقه اى تألیف کرده اند، رد بر قدریه، جهمیه، مرجئه و به زنادقه. براى نمونه احمد بن حنبل، دارمى، و عبدالله بن محمد جعفى (م 229) رساله هایى در رد بر جهمیه نوشتند. در ادامه کار ردیه نویسى، نگارش اعتقادیه ها آغاز شد. آنان براى نشان دادن مرزهاى اعتقادى درست، دست به تدوین به اصطلاح مانیفست هاى اعتقادى خود زدند. نام این آثار به نوعى مشتمل بر کلمه سنت بود که به تدریج اهل السنة از آن انشقاق یافت و درست در برابر بدعت قرار مى گرفت که از نظر آنها تمامى گروههاى دیگر اهل بدعت بودند.

مشخصات برخى از این آثار چنین است:

* عبدالله بن احمد بن حنبل (م 290)، کتاب السنة،2 ج، تحقیق محمد بن سعید بن سالم القحطانى، الدمام، 1994

* بربهارى، ابومحمد حسن بن على بن خلف (م 329)، شرح السنة، تحقیق ابویاسر خالد بن قاسم، مدینه منوره، مکتبة الغرباء الاثریة، 1993

* الخلال، ابوبکر احمد بن محمد بن هارون (م 311)، السنة، 5 ج، تحقیق عطیة الزهرانى، الریاض، دارالرایة، 1994

* ابن ابى عاصم، ابوبکر عمرو بن ابى عاصم الضحاک الشیبانى (م 287)، السنة، 2 ج، تحقیق محمد ناصرالدین الالبانى، بیروت، المکتب الاسلامى، 1993

* الصابونى، ابوعثمان اسماعیل بن عبدالرحمن (373 ـ 449)، عقیدة السلف اصحاب الحدیث، تحقیق بدر بن عبدالله بدر، مدینه منوره، مکتبة الغرباء الاثریة، 1415

*  الجرجانى، ابوبکر الاسماعیلى، اعتقاد ائمة اهل الحدیث، تحقیق محمد بن عبدالرحمن الخمیس.

 

زمینه هاى اختلاف آراء ص:264

نخست زمینه اعتقادى که شامل مباحث مهم کلامى، مانند بحث از صفات خدا و ایمان و کفر بود. دوم زمینه فقهى که البته اختلاف فراوان بود و تنها برخى از نکات خاص فقهى وجه تمایز برخى فرق از دیگر فرقه ها بود.سوم زمینه تاریخى که اعتقاد خاص فرقه ها در باره خلفا و صحابه و تابعین بود. بحث در باره خلفا، به این معنا بود که عملا اعتقاد به چند خلیفه نخست به صورت یک اصل اعتقادى درآمد. در باره صحابه، آنچه به عنوان یک اصل اعتقادى مطرح شد، اعتقاد به عدالت آنان و عدم خدشه در مورد وثاقت آنها بود. در باره تابعین نیز، انکار برخى از شخصیت هاى برجسته، روزگارى براى شمارى از فرقه ها دقیقا در حکم یک اعتقاد رسمى بود. چنان که عدم اعتقاد به ابوحنیفه و کافر شمردن وى، براى اهل حدیث در قرن سوم، یک اعتقاد رسمى به شمار مى رفت و در کتابها موضوعى خاص مى یافت.

چگونگى اعتقاد درست به خلفا در میان اهل حدیث ص:265

هر فرقه عقائد ویژه اى داشت. بحث در باره خلفا در مرحله نخست میان شیعیان و سایر مسلمانان مورد اختلاف بود. شیعه خلافت خلفاى نخست را نمى پذیرفت. سایر مسلمانان به طور عموم مى پذیرفتند، جز آن که برخى از معتزله انتقاداتى به خلفا داشتند. در این قسمت، نه تنها اعتقاد به خلفا مطرح بود، بلکه چیزى شبیه به عصمت آنان نیز مورد پذیرش بود; یعنى کوچکترین انتقادى قابل تحمل نبود. اگر کسى انتقادى مى کرد یا طعنه اى مى زد، به طور معمول این دلیل بر تمایلات رافضى گرى در او بود. بحث از خلفا از زوایاى مختلف بود; بحث هایى مشتمل بر کیفیت انتخاب خلیفه، بیعت با او، اطاعت از او و شرایط خلیفه شدن. با این حال، به جز این مطالب که در باره هر خلیفه اى مطرح مى شد، نوعى اعتقاد خاص نسبت به خلفا عصر اول که از سنیان از آنها با عنوان راشدین یاد مى کنند، مطرح شد. اعتقاد خاص به این معنا که یک مسلمان سنى، وقتى سنى است که این سه یا چهارتن را خلیفه بداند و اگر نداند اهل بدعت شده و از تسنن خارج شده است. در واقع و بر اساس این نگرش، نمى توانیم سنى اى داشته باشیم که بخواهد صرفا به قرآن و حدیث اعتقاد داشته باشد. در اصل چنین تعبیرى در باره شیعه نیز به اعتبار ائمه صادق است. اعتقاد به خلفا از نظر تعداد مورد دیگر اختلاف میان مسلمانان بود. عامه مسلمانان ـ بجز شیعه امامى و در مواردى زیدى ـ دو خلیفه نخست را مى پذیرفتند. اما در قرن نخست هجرى و تا قرن دوم، کسانى از سنیان یافت مى شدند که عثمان را قبول نداشتند. گرچه در تواریخ و شرح حال ها این قبیل افراد به شیعه بودن متهم اند، اما به طور اصولى به لحاظ عقائد و فقه، کاملا از شیعه جدا هستند. بسیارى از مردم عراق، بیشتر کوفه و واسط عثمان را نمى پذیرفتند و به جاى آن امام على را مى گذاشتند و حتى برتر از دو خلیفه نخست مى دانستند. در برابر اهل حدیث و عثمانى مذهبان، سخت به عثمان اعتقاد داشتند و تفکیک میان او و دو خلیفه دیگر را به هیچ روى نمى پذیرفتند. در این اعتقاد، یک مسلمان معتقد لازم است که در امر خلافت به سه خلیفه اعتقاد داشته باشد: ابوبکر، عمر و عثمان. ترتیب فضیلت آنان بر یکدیگر نیز درست به همین ترتیب تاریخى است. یعنى اولى بهتر از دومى و دومى بهتر از سومى. و اینان بهترین صحابه هستند. در این گرایش جایى براى خلیفه چهارم وجود نداشت و از منظر اعتقادى، تنها سه خلیفه پذیرفته شده بودند. نگاهى به کتاب السُّنه از ابوبکر خلال (م 311) مى تواند دامنه اصول اعتقادى اهل حدیث را در زمینه شمار خلفا و دیدگاه هاى پذیرفته شده در باره آنها ارائه دهد. این کتاب، بیش از هر اثر دیگرى از آثار اهل سنت، سنت را در باره آنچه باید در باره خلفا بدانیم و بدان معتقد باشیم، بیان کرده است. قریبا تا صفحه پانصد کتاب بلکه اندکى بیشتر به این موضوع مربوط شده و پس از آن به بحث هایى در باره جبر و اختیار و کفر و ایمان اختصاص یافته است. بدین ترتیب مى توان پذیرفت که این اثر، بیش از آنکه به طور خاص اعتقادى و کلامى به معناى مصطلح باشد، یک اثر سیاسى است که مواد اولیه فراوانى در مسائل مختلف مربوط به سیاست دینى از زاویه فقهى در آن یافت مى شود. در واقع، نگرش تاریخى مسلمانان سنى نسبت به خلافت در این کتاب عرضه شده است.

عقیده اهل حدیث در باره خلفا ص:26

در نگاه اهل حدیث، بهترین خلفا و صحابه پس از رسول خدا(ص) ابوبکر و عمر هستند که منهاى این اعتقاد، بر اساس دید سیاسى آنان، در دوره اى که جماعت کاملا استقرار داشته، خلافت کرده اند و به سخن دیگر با مخالفتى روبرو نشده اند. اما در باره خلیفه سوم، از دید اهل حدیث، انعقاد خلافت وى بر پایه اجماع بوده و تردیدى در این مطلب وجود ندارد.[2] در نیمه دوم خلافت وى به تدریج مخالفت و سپس شورش پدید آمده است. با این حال، دید سیاسى اهل حدیث نسبت به این شورش، کاملا منفى است و به عنوان نوعى خروج و شورش نادرست که در اصطلاح باید از آن به عنوان خروج بر امام یاد کرده، شناخته مى شود. تحلیل اهل حدیث از این شرایط در عین حمایت از مشروعیت خلافت عثمان، آن است که از این پس جاء الاختلاف و البدع و صار الناس احزابا و صاروا فرقا.[3] از این پس تنها شمار اندکى بر حق ثابت ماندند و بنا به نظر اهل حدیث در تفسیر «جماعت»، از زمان معاویه به بعد، استقرار بر حق یعنى دولت اموى، پدید آمده است. بنابر این دوران امام على (ع) دوران اختلاف بوده است. براى اهل حدیث، تحلیل مخالفت طلحه و زبیر و عایشه با امام على (ع) آن هم به دفاع از عثمان، چندان آسان نیست. در تمام دوره دشمنى اهل حدیث با امام على (ع) مهم ترین استدلال آن بود که در صورت پذیرش مشروعیت خلافت امام، خون طلحه و زبیر به هدر مى رود. نگرش عثمانى به هیچ روى نمى توانست چنین مسأله اى را بپذیرد; بعدها هم که پذیرفت، با این شرط پذیرفت که در باره جنگ امام على علیه السلام با این گروه سکوت کند.[4] به هر روى امام على (ع) در سال چهلم هجرت به شهادت رسید و شیعیان شکست خوردند و امویان پس از آن نود سال حاکم شدند. در این مدت مذهب عثمانى را به عنوان مذهب پایه در دنیاى اسلام، مطرح کردند. در این نگرش، اصلا جایى براى امام على نبود و عثمان سخت تثبیت مى شد; به طورى که مخالفت مردم مدینه با عثمان در زمان کشته شدن وى و یا مخالفت عامه عراقى ها با عثمان در طول حکومت امام على (ع) اصلا به حساب نیامد و به عنوان یک بدعت در مقابل سنت شناخته شد. در چنین شرایطى اعتقاد اهل حدیث به خلفا بر پایه نگرش عثمانى شکل گرفته از دوره شورش معاویه بر امام على (ع) به بعد، صورت اعتقادى به خود گرفت و حتى بنى عباس نیز نتوانستند این نگرش را چندان عوض کنند مأمون اصرار در انکار عثمان، البته نه به صورت آشکار، و اثبات موقعیت امام على (ع) داشت. این اقدام او همزمان با سخت گیرى بر اهل حدیث، موجى از مخالفت بر ضد او را برانگیخت و بلافاصله پس از معتصم (م 227) و غلبه اهل حدیث، بار دیگر نگرش عثمانى به طور جدى مطرح شد. البته روشن بود که عثمانى ها یا سنیان جدید، تنها گروهى نبودند که در بغداد یاعراق یا سایر شهرهاى ایران و شام و مصر زندگى مى کردند. در کنار آنها معتزله، مرجئه یا اصحاب ابوحنیفه و نیز شیعیان بودند که جمعیت زیادى داشتند. آنچه که بناى اصلى اعتقادیه هاى اهل سنت را ساخت جریان اهل حدیث بود که از آغاز دهه سوم قرن سوم به بعد، به آرامى رو به تعدیل پیش رفت تا راحت تر بتواند در برابر مخالفان ایستادگى کند. یکى از مهم ترین فصول این تعدیل، پذیرش جایگاه امام على (ع) به لحاظ خلافت و به عنوان چهارمین خلیفه بود. یعنى در این زمان، عقیده اهل حدیث در باره خلافت، تغییر کرد و کسى که از ابتدا با او دشمنى شده و حتى مى توان گفت که عقیده عثمانى دقیقا در ضدیت با او شکل گرفته بود، در میان عقیده اهل حدیث پذیرفته شد. این درست به مانند آن است که در چند دهه گذشته، خوارج در عمان و شمال الجزایر، امام على (ع) را تقدیس مى کنند و به انکار آنچه در گذشته بدان معتقد بوده و اساسا در ضدیت با امام على (ع) شکل گرفته بوده، مى پردازند.

 

«السُنّة» ابوبکر خلاّل و عقیده صحیح در باره خلافت ص:268

مطالبى که خلاّل در خِلال فصول مربوط به خلافت آورده، نقلهاى کوتاه و بلند از افراد مختلف، به صورت روایت از حضرت رسول یا نقل قول از صحابه و تابعین است که هر کدام نکته خاصى را نشان مى دهد. بسیارى از روایات این باب، بدون تردید، از ساخته هاى دوران بعدى است. گزیده این نقلها  گوشه اى از اعتقاد صحیح اهل حدیث در باره خلافت خلفاى نخست را نشان مى دهد.

 

اهل حدیث و ترتیب تفضیل خلفا ص:270

عثمانیه که سلف اهل حدیث اند، خلافت امام على علیه السلام به رسمت شناخته نمى شد. زمینه تاریخى آن، نقش امویان در شکل دهى به مذهب عثمانیه بود که در بصره و شام استقرار داشت، در کوفه با آن دشمنى مى شد و مردم مدینه در مورد آن توقف مى کردند. در سایر بلاد مانند شهرهاى ایران نیز بر اساس الحق لمن غلب، در تمام دوره اموى، همین مرام شایع بود. شواهد زیادى وجود دارد که اهل حدیث، در زمینه اصل اعتقادى خود در باره خلافت، تأکید داشتند که تنها اعتقاد به صحت خلافت سه نفر نخست کافى است. این در حالى است که شیعیان کوفى ـ که البته بیشتر آنها نه امامى بودند و نه زیدى و تنها از دید اهل حدیث عثمانى مذهب به دلیل تقدم امام على علیه السلام بر عثمان، شیعه شناخته مى شدند ـ در عین پذیرش چهار خلیفه در قرن دوم، امام على را از نظر رتبه مقدم بر عثمان مى داشتند. اصحاب حدیث بصرى که در اواخر قرن دوم اندکى تعدیل یافته بودند، چهار خلیفه را قبول داشتند اما اهل حدیث بغداد، در اوج دوره افراط گرى خود، تنها سه خلیفه را مى پذیرفتند. در باب تفضیل، کسانى یافت مى شدند که تنها در باره ابوبکر و عمر اظهار نظر کرده و ساکت مى شدند. احمد بن حنبل بر این باور بود که این نگرش، یک سنت تمام نیست، یعنى باید نام بعدى ها نیز افزوده شود (372). احمد معتقد بود که اگر کسى پس از نام این دو نفر توقف کند، از اهل السنة نیست (373). یحیى بن سعید قطان از تابعین برجسته به پیروى از سفیان الثورى، تا نام عمر توقف مى کرد. در این باره به او اعتراض شد که مذهب مردم بصره چنین نیست (372 ـ 373).[5] سفیان بن عیینه نیز در اعتقادات خود، تنها نام ابوبکر و عمر را مطرح مى کرد و بس.[6] شافعى که متهم به تشیع بود، ترتیب تفضیل را در قرن دوم که هنوز اهل حدیث اعتقادى به امام على علیه السلام نداشتند، به ترتیب خلافت از ابوبکر تا على علیه السلام مى دانست.[7] بسیارى از کسانى که از عامه مسلمانان بودند و نه از وابستگان به نحله اهل حدیث، از همان قرن اول و دوم، امام على علیه السلام را در شمار سه نفر دیگر مى آوردند.در نگاه احمد حنبل سنى واقعى کسى است که به هیچ روى على را بر خلفا و حتى عثمان ترجیح ندهد. اصل در تسنن این بود که از اساس، خلافت امام على علیه السلام، مورد انکار قرار مى گرفت. ابوبکر خلال بابى در این عنوان آورده و نقلهاى فراوانى ارائه کرده است. نخست آن سخن ابن عمر است که از وى نقل شده که مى گفت: در زمان حیات پیامبر(ص) ما ابوبکر و عمر و عثمان را به ترتیب یاد مى کردیم و پس از آن ساکت مى شدیم (396). این حدیث که اهل حدیث آن را مسلم مى دانستند، مبناى اعتقاد صحیح آنان به عنوان یک سنى بوده که مکرر به آن استناد مى کنند. خود احمد حنبل مى گفت: نحن نقول ابوبکر و عمر و عثمان و نسکت على حدیث ابن عمر (397). اعتقاد احمد بن حنبل، برخلاف سایر اهل حدیث این است که در کنار نام سه خلیفه نخست، نام امام على علیه السلام را نیز مى افزود; گرچه ـ از روى مصلحت و در واقع تقیه ـ تصریح مى کرد که اگر کسى سه خلیفه را نیز بپذیرد، اشکالى در اعتقاد سنى او نیست. وقتى از وى در باره تفضیل پرسیدند، گفت: سنت آن است که ابوبکر، عمر، عثمان و على را از خلفا بر دیگران تفضیل دهیم. (372). در نقلى دیگر آمده است که کسى از وى در باره این اعتقاد پرسید که ترتیب ابوبکر، عمر، على و عثمان درست است یا نه. گفت: از این رأى خشنود نیستم. سائل پرسید: مى گویند: اگر فردى چنین اعتقادى داشته باشد مبتدع است. احمد گفت: این بدعت تندى نیست. سائل پرسید اگر کسى بگوید: ابوبکر، عمر و على; و ساکت شود. احمد گفت: از این سخن خشنود نیستم. سائل پرسید: معتقد به آن مبتدع است؟ گفت از نسبت دادن این سخن نیز خشنود نیستم. احمد ادامه داد: برخى از اصحاب پیامبر(ص) عثمان را مقدم مى داشتند. ابن مسعود در باره عثمان مى گفت: خیر من بقى. ]وى این سخن را در وقتى که تازه خبر بیعت باعثمان به کوفه رسیده ابراز کرده است (391)[. عایشه هم مى گفت: اصبح عثمان خیر من على (378 ـ 379). آگاهیم که از هر دوى اینها، چه اندازه از عثمان بدگویى نقل شده است; گرچه عایشه بعد از قتل عثمان، از گفته هایش پشیمان شد. این نقل نشان مى دهد که احمد چندان در باره ترتیب پس از شیخین سختگیر نبوده است. احمد، با این حال، حذف نام على علیه السلام را نیز بدون اشکال دانسته است. هارون الدیک مى گوید: از احمد شنیدم که مى گفت: ترتیب ابوبکر، عمر، عثمان سنت است. و اگر کسى بگوید: ابوبکر، عمر، على و عثمان، این رافضى است (یا گفت:) مبتدع (381). احمد بن حنبل در روزگارى که هنوز نفوذ چندانى نداشت، همان عقیده پیشین اهل حدیث را ترویج مى کرد که اعتقاد به سه خلیفه کافى است و حتى تا به آخر نیز معتقد بود که اگر کسى همین عقیده را داشته باشد کافى است، اما اشکالى ندارد که نام امام على علیه السلام را نیز بر آن بیفزاییم. به همین دلیل گاه اقوالى به ظاهر مخالف یکدیگر از او نقل شده است.

 

احمد بن حنبل و عقیده تربیع ص:278

اهل حدیث که ادامه همان جریان عثمانیه هستند، سخت با امام دشمنى داشتند. آنان نه تنها او را خلیفه نمى دانستند که به هیچ روى مزیتى هم براى آن حضرت در قیاس با سایر صحابه نمى شناختند و چنان که ابن قتیبه مى نویسد، اهل حدیث، از روى کینه توزى نسبت به روافض، صریح ترین فضائل او همچون حدیث غدیر و منزلت را نیز انکار مى کردند.[8] احمد بن حنبل، شکننده این جو بود و در میان روایاتى که در مسند یا آثار دیگر خود آورده، روایات فراوانى هم در باره فضائل امام على علیه السلام نقل کرده است. وى در کتاب فضائل الصحابه[9] خود که در دو مجلد در باره فضائل و اخبار صحابه به چاپ رسیده، به ترتیب از ابوبکر آغاز کرده (صص 65 ـ 243) پس از آن در باره عمر (صص 244 ـ 502)، سپس از عثمان (صص 503 ـ 527) و آنگاه از فضائل امیرالمؤمنین (صص 528 ـ 727) سخن گفته است. پس از آن نیز تا ص 990 فضائل شمارى دیگر از اصحاب آمده است. به هر روى اختصاص یافتن نزدیک به دویست صفحه[10] به فضائل امام على علیه السلام، در این کتاب که همه روایات آن به نقل از احمد بن حنبل مى باشد، نشان مى دهد که وى تا چه اندازه، در برابر اهل حدیث عثمانى مذهب جوشکنى کرده است. در این دویست صحفه، بسیارى از نکات زندگى آن حضرت و نیز فضائل ایشان از جمله حدیث غدیر (فضائل الصحابه، ص 569)، منزلت، سدو الابواب (همان، 582)، ثقلین، نزول آیة تطهیر در حق اهل بیت (همان، 588)، اولین مسلمان (همان، 590)، اخوت (همان، 598) و بیشتر فضائل و مناقب امام آمده است. حتى گاه در نقلهاى احمد، فضائلى براى امیرمؤمنان نقل مى شود که سبب شگفتى مى شود.[11] نقل مناقب امام على علیه السلام در میان اهل حدیث، به مرور رو به گسترش نهاد. اهل حدیث اصرار بر آن دارند که اعتقاد به سه خلیفه در مجموع عقاید یک سنى واقعى، کافى است. کارى که احمد بن حنبل کرد این بود که رابعیت خلافت امام على علیه السلام را بدون اشکال معرفى کرد و گفت که در این باره مشکلى وجود ندارد. عبدالله بن احمد بن حنبل مى گوید: از پدرم شنیدم که در مسأله تفضیل مى گفت: ابوبکر، عمر و عثمان. بعد مى افزود: و لانُعیب من ربّع بعلىّ لقرابته و صهره و اسلامه القدیم و عدله. نسبت به کسى که على را چهارمین خلیفه بداند، به دلیل قرابت آن حضرت با رسول خدا(ص)، دامادى او اسلام قدیم و عدلش، عیب گیرى نمى کنیم (404)[12] افراد مختلفى از احمد نقل کرده اند که در باره تفضیل مى گفت: ابوبکر، عمر و عثمان. اگر کسى على را اضافه کند، اشکالى ندارد (406). و در نقل دیگرى مى گفت: ارجو أن لایکون به بأس. امیدوارم اشکالى نداشته باشد (406). و در نقل دیگرى احمد تأکید مى کند که هر دو گفته درست است. یعنى این که بگویید: ابوبکر عمر و عثمان و سکوت کنید و دیگر این که على را هم بر آن بیفزایید. تنها کسى برخطاست که نام على را مقدم بر عثمان یاد کند (407).

به نظر مى رسد که احمد مراعات اهل حدیث پیش از خود را مى کرد و ترس آن داشت که اصرارش بر عقیده تربیع، کسانى را به شورش بر ضد وى وادارد. این نکته از آنجا به دست مى آید که در برخى نقلها، مى کوشید تا فضائل امیرالمؤمنین را به طور جدى عنوان کند. در نقلى آمده است که کسى از احمد پرسید: اگر کسى بگوید «ابوبکر، عمر، عثمان و على» به نظر تو سنى نیست؟ احمد گفت: سنى است; چرا که در باره على علیه السلام فضائلى نقل شده که از شنیدن آن گویى پوست بدن کنده مى شود، مانند حدیث انت منى بمنزلة هارون من موسى (407). آنچه مسلم است این که ابن حنبل، ممکن است به خاطر مراعات شامیان، در آن نواحى چندان اصرار بر عقیده تربیع نکرده باشد، اما در مجموع، تلاش زیادى براى جا انداختن موقعیت امام على علیه السلام در میان اهل حدیث داشته و همین عقیده تربیع هم که ممکن است برخى از اهل حدیث متشیع مطرح کرده اند، او در میان سنیان تثبیت کرده باشد.

آمده است که و جعل ابوعبدالله یفحش على من لم یقل إنه خلیفة; احمد کسى را که على را خلیفه نمى دانست، دشنام مى داد و مى گفت: اصحاب پیامبر(ص) او را امیرالمؤمنین مى خوانند و اینان خلافت او را ثابت نمى دانند. این به معناى تکذیب اصحاب رسول خداست (419). لازم به یادآورى است که حدیث سفینه، غیر از حدیث سفینه معروف در فضائل اهل بیت است; مقصود حدیث الخلافة ثلاثون سنة ثم یکون بعد ذلک الملک یا خلافة النبوة ثلاثون سنة ثم یؤتى الله ملکه من یشاء است. راوى این خبر، ابوعبدالرحمن از موالى رسول خداست که گفته شده نامش مهران بوده است. همان طور که گذشت وى از رسول خدا(ص) نقل کرده است که خلافت پس از من سى سال خواهد بود و پس از آن، به ملوکیت تبدیل مى شود. بر مبناى این حدیث، احمد بن حنبل، دوره خلافت را تا پایان خلافت امیرمؤمنان مى داند و بر همین اساس عقیده تربیع را پایه گذارى مى کند. تنها راوى خبر یاد شده از سفینه، سعید بن جهمان است که در برابر این پرسش که در کجا سفینه را ملاقات کرده است، مى گوید: در بطن نخله در زمان حجاج (421).[13] به هر روى احمد، سخت به این حدیث پاى بند است و در برابر هر سؤالى که از راویان این خبر شده، مى کوشد تا از آنها دفاع کند (421 ـ 423). در شناخت نقش احمد در این باره این خبر نیز جالب است: صالح پسر احمد مى گوید: از پدرم پرسیدم: اگر کسى خلافت را براى على (ع) به عنوان نفر چهارم ثابت بداند ـ عقیده تربیع ـ لازم است تا در تفضیل هم او را در مرتبت چهارم بداند ـ یعنى بهتر از سایر صحابه ـ. احمد گفت: ما پیرو اخبار هستیم. در این باره چه چیز آمده؟ على براى من خلیفه اى است که خود را امیرالمؤمنین نامیده واصحاب رسول خدا(ص) و بسیارى از اهل بدر هم او را به این لقب خوانده اند. صالح مى گوید: گفتم: نجد خارجى هم خود را امیرالمؤمنین خواند و مردم هم او را به همین لقب خطاب مى کردند. احمد گفت: این سخن بسیار زشتى است، آیا على را با یک خارجى مقایسه مى کنید و اصحاب رسول خدا(ص) را با خوارج مقایسه مى کنید این سخن زشتى است; یعنى گفته مى شود على خارجى است; این سخن بسیار زشتى است (424). این نیز افزودنى است که در محاسبه سى سال، قدرى اختلاف نظر پیش آمده است. در محاسبه احمد بن حنبل یا خود سعید بن جهمان چنین است: ابوبکر دو سال و اندى. عمر ده سال، عثمان دوازده سال و امام على (ع) شش سال (424).[14] گفتنى است که خلافت امام چهار سال و هفت ماه بوده است. در حالى که در محاسبه دقیق تر مسعودى چنین آمده است: ابوبکر دو سال و سه ماه و هشت روز، عمر ده سال و شش ماه، عثمان یازده سال و یازده ماه و سیزده روز، على(ع) چهار سال و هفت ماه چند روز کم، و حسن هشت ماه و ده روز و این مى شود سى سال تمام.[15] در نقل دیگرى آمده است که عبدالله پسر احمد مى گوید: به پدرم گفتم: برخى مردم على را خلیفه نمى دانند. پدرم گفت: این سخن ناروایى است; او حج گذارده، اجراى حدود کرده و اصحاب پیامبر(ص) او را امیرالمؤمنین خوانده اند، آیا این جز خلافت است؟ عبدالله گوید: اگر به حدیث عَبیدة بن عمرو سلمانى استدلال شود که به على گفت: رأى تو در «جماعت» بهتر از رأى تو در موقع «اختلاف» است، چه؟ آیا این به همین معنا نیست؟ احمد گفت: من او را امیرالمؤمنین مى دانم; اگر هم امیرالمؤمنین گفته است که: خبطتنا فتنة، فتنه اى ما فروگرفت، تواضع کرده است ]نه این که جماعت حاصل نشده است.[ (425).[16] این مطالب زمانى مطرح مى شد که نوع اهل حدیث، خلافت امام على علیه السلام را نمى پذیرفتند و معتقد بودند که اگر کسى على را امام عدل بداند، خون طلحه و زبیر را هدر داده است. پاسخ برخى دیگر این بود که طلحه را مروان حکم به تلافى عثمان کشته و زبیر را نیز ابن جرموز. بنابراین على علیه السلام دستى در این کار نداشته است (425). موضع احمد بن حنبل، موضع کاملا جدیدى بود و دیدیم که نه تنها اهل حدیث بلکه فرزند وى نیز در حل مسأله دشوارى هایى داشت. در نقل دیگرى آمده است که عبدالملک میمونى به احمد مى گفت: من و برخى از برادران دیگر از این که تو على را در جمع خلفا آورده اى، شگفت زده شده ایم. احمد گفت: به من بگو با این گفته على چه کنم که خود را امیرالمؤمنین مى خوانْد، با مردم حج مى گذارْد، اجراى احکام و اقامه نماز مى کرد؟ به او گفت: با جنگ وى با طلحه و زبیر و ریختن خون آنها چه مى کنى؟ احمد گفت: جنگ آنها به ما چه ربطى دارد؟ (427). احمد کوشید تا عقیده تربیع را در میان اهل حدیث رواج دهد و با این که گاه چندان سختگیرى نمى کرد و زمانى مى گفت: لانعیب من ربَّع بِعَلِىّ، (404) ما از کسى که على را چهارمین بداند، عیب گیرى نمى کنیم، اما در مواردى با تند با عقیده برخلاف آن برخورد کرده مى گفت: من لَمْ یُرَبَّعْ بِعَلِىّ فهو أضلّ من حمار اهله; اگر کسى على را چهارمین نداند، از الاغش، گمراه تر است.[17] ابوبکر خلال مى گوید: اگر مردم در سخنان احمد تدبر کنند و معانى آنچه را گفته، تعقل نمایند، درخواهند یافت که مانند وى در متابعت از حدیث، و عالم تر از او نسبت به حدیث، در زمانش نبوده است. وى سپس نمونه هایى را بیان کرده و از جمله مى نویسد: از جمله در اثبات خلافت على بن ابى طالب و کیفیت استدلال وى به احادیث و انکار مخالفان و جهاد با آنان، در باره آنچه که نسبت به طلحه و زبیر و دیگران مى گفتند و پاسخ هاى وى که در راستاى نصیحت و شفقت بر مسلمانان و دعوت به راه حق بود (430). بعد از احمد، به رغم این که در کتابها هنوز اقوال مختلف نقل مى شد، اما رأى «اهل الجماعة» این بود که چهار نفر را مى پذیرفتند. ابونعیم اصبهانى (336 ـ 430) در آغاز کتاب الامامة با اشاره به این که برخى «بهترین ها» را ابوبکر، عمر و على مى دانند، و برخى دیگر ابوبکر، عمر و عثمان و توقف مى کنند، و برخى دیگر ابوبکر و عمر را بهترین دانسته و میان عثمان و على توقف مى کنند، تصریح مى کند که رأى اهل الجماعة همان است که چهار نفر را به ترتیب بهترین مى دانند.[18] تحول بعدى اهل حدیث، در قالب مذهب اشعرى است که از نیمه قرن چهارم به بعد، به آرامى فراگیر مى شود. در این مذهب، موقعیت امام على (ع) استوار شده[19] و حتى حلقه هاى واسطه میان اهل حدیث و مذهب اشعرى که در چهره هایى مانند ابوبکر بیهقى متجلى است، این مشکل حل شده است.

‏04‏/12‏/2019

 

 [1] . نکـ : السنّه، عبدالله بن احمد، ج1، ص 151، ش 131

[2] . بربهارى مى نویسد: الجماعة: ما اجتمع علیه اصحاب رسول الله (ص) فى خلافة ابى بکر و عمر و ]عثمان[. شرح السنة، (تحقیق ابویاسر خالد بن قاسم، مدینه منوره، مکتبة الغرباء الاثریة، 1993) ص 105. نام عثمان در برخى از نسخه ها آمده است. و در جاى دیگر مى نویسد: و اعلم ان الدین العتیق ما کان من وفاة رسول الله الى قتل عثمان; و کان قتله اول الفرقة و اول الاختلاف. شرح السنة، ص 107

[3] . شرح السنة، بربهارى، ص 97

[4] . شرح السنة، ص 111

[5] . در نقل دیگرى آمده است که «کان سفیان یفضل علیا على عثمان». سیر اعلام النبلاء، ج 7، ص 273. و در نقل دیگرى آمده است که سفیان به شعیب بن حرب گفت که مى باید عثمان و على را بر افرادى که پس از آنان هستند، مقدم بدارى. شرح اصول اعتقاد اهل السنة، (ابوالقاسم هبة الله بن حسن اللالکائى، تحقیق احمد بن سعد بن حمدان الغامدى، الریاض، دارطیبة، 1994) ج 1، ص 171. این نشان مى دهد که از یک فرد چندین قول مختلف نقل مى کنند که برخى از آنها ساختگى است.

[6] . شرح اصول اعتقاد اهل السنة، ج 1، ص 175

[7] . شرح اصول اعتقاد اهل السنة، ج 8، ص 1450. در ص 1451 به مالک نیز چنین نسبتى داده شده است. متأسفانه در غالب این نسبتها باید تردید کرد، زیرا اندکى قبل از آن در ص 1450 از مالک نقل شده است که در تفضیل تنها باید ابوبکر و عمر را مقدم داشت و در باره على و عثمان ساکت بود.

[8] . الاختلاف فى اللفظ، صص 47 ـ 49 (تحقیق محمد زاهد کوثرى). این متن مفصل و بسیار جالب است که ما ترجمه آن را در کتاب «جغرافیاى تاریخى و انسانى شیعه» صص 121 ـ 122 آورده ایم. ابن حبان، رجال شناس معروف قرن چهارم مى نویسد: من یاد ندارم که دیده باشم مالک بن انس یا زهرى چیزى از مناقب امام على (ع) روایت کرده باشند. نکـ : المجروحین، ج 1، ص 258

[9] . تصحیح وصى الله بن محمدعباس، مکه، جامعة ام القرى، 1403

[10] . از صفحه 609 به بعد روایات فضائل امام على علیه السلام است که ابوبکر بن مالک از شیوخ خود، غیر از عبدالله بن احمد بن حنبل روایت کرده است.

[11] . به عنوان نمونه به این حدیث توجه کنید که عبدالله بن احمد، از پدرش روایت کرده است: حدثنى ابى، حدثنا سفیان عن ابى موسى و هو اسرائیل عن الحسن عن على ـ رضى الله عنه ـ قال: فینا ـ والله ـ نزلت «و نزعنا ما فى صدورهم من غل اخوانا على سرر متقابلین». السنة، عبدالله بن احمد، ج 2، ص 573

[12] . السنة، عبدالله بن احمد، ج 2، ص 590، 573

[13] . این روایت را تزمذى در صحیح خود، کتاب الفتن، باب ما جاء فى الخلافة، حدیث 2225 (4 / 503) آوده است. همین طور احمد بن حنبل در مسند (5 / 220) و نیز ابن ابى عاصم در السنة (2 / 562). البانى در ذیل حدیث در السنة ابن ابى عاصم نوشته است که به خاطر همین اختلافى که در سعید بن جمهان هست، این حدیث حسن است نه صحیح.

[14] . مسند احمد، ج 5، صص 220،221; فضائل الصحابه ج 2، ص 601. السنة، ابن ابى عاصم، ص 549; ترمذى روایت مزبور را به نقل از سعیدبن جمهان از «سفینه» نقل کرده; آنگاه از قول سعید آورده که از سفینه پرسیدم: بنى امیه براین باورند که خلافت از آن آنهاست. او گفت: آنان دروغ مى گویند، آنها از پادشاهانند آن هم از بدترین آنها; نکـ : الجامع الصحیح، ج 4، ص 503 و نکـ : النزاع و التخاصم، ص 70; از توضیحات ترمذى در ادامه حدیث بر مى آید که بنى امیه مى گفته اند که رسول خدا(ص) خلافت را در میان آنان قرار داده است.

[15] . مروج الذهب، ج2، ص 429. باید توجه داشت آنها نیز که حدیث را ساخته اند سعى کرده اند در محاسبه دقت کنند.

[16] . السنة، عبدالله بن احمد، ج 2، ص 590

[17] . الفتاوى، ابن تیمیه، ج 35، صص 19 ـ 18 به نقل از پاورقى السنة، خلال، ص 421

[18] . الامامة و الرد على الرافضة، (تحقیق على بن محمد الفقیهى، مدینة المنورة، مکتبة العلوم و الحکم، 1407) صص 205 ـ 206

[19] . در رساله «اصول اهل السنة و الجماعة» از ابوالحسن اشعرى (تصحیح محمد السید الجلیند، ریاض، داراللواء، 1410) ص 93 ترتیب چهار خلیفه تصریح شده است.